| |
نام : | |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
![]() |
![]() |
![]() |
||
![]() |
|
![]() |
||
![]() |
![]() |
![]() |
آمار
وب سایت:
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 3
بازدید ماه : 95
بازدید کل : 105533
تعداد مطالب : 171
تعداد نظرات : 33
تعداد آنلاین : 1
آپلود نامحدود عکس و فایل |
فال حافظ
قالب های نازترین
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
گروه هنری سراب
و آدرس
sarabgroup.art.LoxBlog.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.
قفس
يادي از صادق چوبک به بهانه داستان کوتاه قفس
صادق چوبك در تیرماه ۱۲۹۵ در بوشهر متولد شد. تحصیلات ابتدایی را در بوشهر و شیراز تمام كرد. سپس به تهران آمد و از كالج امریكاییها فارغالتحصیل شد.
از چوبك چهار مجموعه داستان و دو رمان منتشر شده كه عبارتند از:
خیمهشببازى (۱۳۲۴)، انترى كه لوطیش مرده بود (۱۳۲۸)،تنگسیر (۱۳۴۲)، روز اول قبر (۱۳۴۴)، چراغ آخر (۱۳۴۴) و رمان پر سر و صدای سنگصبور (۱۳۴۵)
چوبك در تیرماه سال ۱۳۷۷ در بركلی آمریكا درگذشت و جسدش طبق وصیتش سوزانده شد و خاكستر آن به بادهای اقیانوس سپرده شد.
داستان قفس از بهترین داستانهای كوتاه صادق چوبك است.
قفسی پر از مرغ و خروسهای خصی و لاری و رسمی و كلهماری و زیرهای و گلباقلایی و شیربرنجی و كاكلی و دمكل و پاكوتاه و جوجههای لندوك مافنگی، كنار پیادهرو، لب جوی یخ بستهای گذاشته شده بود. توی جو، تفاله چای و خون دلمه شده و انار آبلمبو و پوست پرتقال و برگهای خشك و زرت و زنبیلهای دیگر قاتی یخ، بسته شده بود.
لبجو، نزدیك قفس، گودالی بود پر از خون دلمه شدهی یخبسته كه پرمرغ و شلغم گندیده و تهسیگار و كله و پاهای بریده مرغ و پهن اسب توش افتاده بود.
كف قفس خیس بود. از فضله مرغ، فرش شده بود. خاك و كاه و پوست ارزن، قاتی فضلهها بود. پای مرغ و خروسها و پرهایشان خیس بود. از فضله خیس بود. جایشان تنگ بود. همه تو هم تپیده بودند. مانند دانههای بلال به هم چسبیده بودند. جا نبود كز كنند. جا نبود بایستند. جا نبود بخوابند. پشت سر هم، تو سر هم تك میزدند و كاكل هم را میكندند. جا نبود. همه توسری می خوردند. همه جایشان تنگ بود. همه سردشان بود. همه گرسنهشان بود. همه با هم بیگانه بودند. همهجا گند بود. همه چشم به راه بودند. همه مانند هم بودند و هیچكس روزگارش از دیگری بهتر نبود.
آنهایی كه پس از تو سری خوردن سرشان را پایین میآوردند و زیر پر و بال و لای پای هم قایم میشدند، خواه ناخواه تكشان توی فضلههای كف قفس میخورد. آنوقت از ناچاری، از آن تو پوست ارزن ورمیچیدند. آنهایی كه حتی جا نبود تكشان به فضلههای ته قفس بخورد، به ناچار به سیم دیوارهی قفس تك میزدند و خیره به بیرون مینگریستند. اما سودی نداشت و راه فرار نبود. جای زیستن هم نبود. نه تك غضروفی و نه چنگال و نه قدقد خشمآلود و نه زور و فشار و نه تو سرهمزدن، راه فرار نمینمود؛ اما سرگرمشان میكرد. دنیای بیرون به آنها بیگانه و سنگدل بود. نه خیره و دردناك نگریستن و نه زیبایی پر و بالشان به آنها كمك نمیكرد.
تو هم میلولیدند و تو فضلهی خودشان تك میزدند و از كاسهی شكستهی كنار قفس آب مینوشیدند و سرهایشان را به نشان سپاس بالا میكردند و به سقف دروغ و شوخگن و مسخره قفس مینگریستند و حنجرههای نرم و نازكشان را تكان میدادند.
در آندم كه چرت میزدند، همه منتظر و چشم به راه بودند. سرگشته و بیتكلیف بودند. رهایی نبود. جای زیست و گریز نبود. فرار از آن منجلاب نبود. آنها با یك محكومیت دستهجمعی درسردی و بیگانگی و تنهایی و سرگشتگی و چشم به راهی برای خودشان میپلكیدند.
به ناگاه در قفس باز شد و در آنجا جنبشی پدید آمد. دستی سیاهسوخته و رگ درآمده و چركین و شوم و پینه بسته تو قفس رانده شد و میان همقفسان به كند و كو درآمد. دست با سنگدلی و خشم و بیاعتنایی در میان آن به درو افتاد و آشوبی پدیدار كرد. همقفسان بوی مرگآلود آشنایی شنیدند و پرپر زدند و زیر پروبال هم پنهان شدند. دست بالای سرشان میچرخید و مانند آهنربای نیرومندی آنها را چون براده آهن میلرزاند. دست همهجا گشت و از بیرون چشمی چون رادار آنرا راهنمایی میكرد تا سرانجام بیخ بال جوجهی ریقونهای چسبید و آن را از آن میان بلند كرد.
اما هنوز دست و جوجهای كه در آن تقلا و جیكجیك میكرد و پروبال میزد، بالای سر مرغ و خروسهای دیگر میچرخید و از قفس بیرون نرفته بود كه دوباره آنها سرگرم چریدن در آن منجلاب و تو سری خوردن شدند. سردی و گرسنگی و سرگشتگی و بیگانگی و چشم به راهی به جای خود بود. همه بیگانه و بیاعتنا و بیمهر، بربر نگاه میكردند و با چنگال، خودشان را میخاراندند.
پای قفس، در بیرون كاردی تیز و كهن بر گلوی جوجه مالیده شد و خونش را بیرون جهاند. مرغ و خروسها از توی قفس میدیدند. قدقد میكردند و دیوارهی قفس را تك میزدند. اما دیوار قفس سخت بود. بیرون را مینمود، اما راه نمیداد. آنها كنجكاو و ترسان و چشم به راه و ناتوان، به جهش خون هم قفسشان كه اكنون آزاد شده بود نگاه میكردند. اما چاره نبود. این بود كه بود. همه خاموش بودند و گرد مرگ در قفس پاشیده شده بود.
هماندم خروس سرخروی پر زرق و برقی، تك خود را توی فضلهها شیار كرد و سپس آن را بلند كرد و بر كاكل شق و رق مرغ زیرهای پاكوتاهی كوفت. در دم مرغك خوابید و خروس به چابكی سوارش شد. مرغ تو سریخورده و زبون تو فضلهها خوابید و پا شد. خودش را تكان داد و پر و بالش را پف و پر باد كرد و سپس برای خودش چرید. بعد تو لك رفت و كمی ایستاد و دوباره سرگرم چرا شد.
قدقد و شیون مرغی بلند شد. مدتی دور خودش گشت. سپس شتابزده میان قفس چندك زد و بیمخورده، تخم دلمه بیپوست خونینی توی منجلاب قفس ول داد. در دم دست سیاهسوختهی رگ درآمدهی چركین شوم پینه بستهای هوای درون قفس را درید و تخم را از توی آن گند زار ربود و همان دم در بیرون قفس دهانی باز چون گور باز شد و آنرا بلعید. هم قفسان چشم به راه، خیره جلو خود را مینگریستند.
از مجموعه انترى كه لوطیش مرده بود، چاپ ششم، ۱۳۵۵
صادق چوبک
نظرات شما عزیزان: